موفق بودن یا احساس موفقیت داشتن؟ مساله این است!
دستاورد در مقابل موفقیت
برای بعضی افراد، طنز تلخی در موفق شدن نهفته است. بسیاری از افرادی که به موفقیتهای بزرگی دست پیدا میکنند هیچ وقت احساسش نمی کنند، بعضی از افرادی که مشهور میشوند درباره تنهاییای که اغلب همراه آن میآید صحبت میکنند؛ به همین دلیل موفقیت و دستاورد یکی نیستند ولی خیلی مواقع این دو را با هم اشتباه میگیریم.
دستاورد چیزی است که به آن رسیده یا به دستش آوردهایم، مثل یک هدف ملموس، مشخص و قابل اندازهگیری؛ برعکس، موفقیت احساس یا حالتی از «بودن» است.
میگوییم «او احساس موفقیت میکند، او موفق است» از فعلِ است برای بیان این حالت از بودن استفاده می کنیم. میتوانیم به آسانی مسیری برای رسیدن به هدف مشخص کنیم ولی تعیین مسیر برای رسیدن به آن احساسِ ناملموسِ موفقیت سختتر است.
دستاورد وقتی است که چیزی را که میخواهید دنبال میکنید و به دستش میآورید.
موفقیت وقتی میآید که به وضوح میدانید چرا آن را میخواهید. اولی به وسیله عوامل مانوس و دومی به وسیله چیز عمیقتری در مغز، جایی که قادر نیستیم آن احساسات را به زبان بیاوریم تحریک میشود. موفقیت وقتی میآید که هر روز از خواب بیدار میشویم و بیوقفه به دنبال چرایی آن چیزی هستیم که انجام میدهیم. دستاوردهایمان، چیزی که انجام میدهیم، حکم نقاط عطفی را دارند که نشان میدهند در مسیر درستی هستیم. یا این یا آن نیست، ما به هر دو نیاز داریم.
از فرد خردمندی نقل است که «پول خوشبختی نمیآورد ولی میتواند برای شما قایق بزرگی بخرد تا با آن سفر کنید»
در این جمله حقیقت بزرگی نهفته است؛ قایق دستاورد را نشان میدهد، به آسانی قابل دیدن است و با نقشهای درست، کاملاً دست یافتنی است. کاری که با آن قایق انجام میدهیم نشان دهنده احساس موفقیتی است که تعریفش سخت است.
اینها مفاهیم مجزاییاند، گاهی اوقات کنار هم قرار میگیرند و گاهی اوقات نه. مهمتر اینکه، برخی افراد در حالی که به دنبال موفقیت می روند، به آسانی چیزی را که به عنوان مقصد نهایی به دست میآورند با موفقیت اشتباه می گیرند. به همین دلیل، صرف نظر از اینکه چقدر قایقشان بزرگ است یا چقدر دستاورد داشتهاند، هرگز احساس رضایت نمیکنند.
فرضیه اشتباهی که اغلب میسازیم این است که اگر بیشتر به دست بیاوریم احساس موفقیت به دنبالش خواهد آمد، ولی به ندرت اینطور است.
در مسیر ایجاد یک کسب و کار یا یک شغل، درباره چیزی که انجام میدهیم بیشتر مطمئن می شویم. در این که چگونه آن را انجام بدهیم متخصصتر میشویم. با هر دستاوردی، معیارهای ملموس موفقیت و احساس پیشرفت افزایش پیدا میکنند. زندگی خوب است، ولی بیشترِ ما در جایی از این سفر فراموش میکنیم اصلاً چرا این سفر را شروع کردیم. جایی در مسیر کسب همه این دستاوردها، شکاف اجتناب ناپذیری اتفاق میافتد. این اتفاق برای افراد و سازمانها یکسان است.
آنهایی که هیچ وقت چرایی کارشان را از دست نمیدهند، صرف نظر از اینکه دستاوردشان چقدر زیاد یا کم است میتوانند الهامبخش ما باشند.
آنهایی که هیچ وقت چرایی کارشان را از دست نمیدهند و به آن نقطه عطفی میرسند که هر کسی را در مسیر درست متمرکز نگه میدارد رهبران بزرگی هستند. چیزی که آنها انجام میدهند، آینه تمامنمایی از باورشان است. ولی متاسفانه بیشتر ما به جایی میرسیم که چیزی که انجام میدهیم و چرایی انجام آن در نهایت از تعادل خارج میشود. به نقطهای میرسیم که چرایی کارمان و چیزی که انجام میدهیم همراستا نیستند. تفکیک بین چیزهای ملموس و غیرملموس علامت این جدایی است.
بهتر است هر از گاهی احساسمان را بررسی کنیم و ببینیم کجای مسیر هستیم…