چگونه خلاقیت را به مزیت رقابتی تبدیل کنیم؟
در سال ۱۹۸۵، پیتر دراکر -بنیانگذار مدیریت مدرن- پیشنهاد امیدوار کنندهای برای یک جامعه کارآفرینانه مطرح کرد که بر اساس آن، نوآوری و ایجاد مشاغل جدید، میتواند زیانهای ناشی از رکود اقتصادی و کاهش صنایع تولیدی در ایالات متحده و سایر اقتصادهای توسعهیافته را جبران کند.
از آن زمان، ایالات متحده به طور فزایندهای به نوآوری و کارآفرینی برای پیشبرد رشد متکی شده است، هر چند که هنوز به مقیاس جامعه کارآفرینی که بتواند اثرات جهانی شدن و اتوماسیون را جبران کند، نرسیده است.
یکی از دلایل این امر، افزایش سرعت تغییر است. نوآوریهای تکنولوژیکی مانند تجارت سریع و بازاریابی دیجیتالی باعث میشود رقبا بسیار سریعتر از همیشه ظهور و پیشرفت کنند و روند طبیعی رشد شرکتها را مختل کنند. فضای کسب و کار جدید، به نوآوری پاداش میدهد اما شکست را نیز به سختی مجازات میکند.
در نتیجه در حالی که شغلهای جدیدی ایجاد میشود، مشاغل موجود نیز سریعتر از همیشه نابود میشود. متوسط طول عمر شرکتها در Fortune 500 در دهههای اخیر به شدت کاهش یافته است.
دلیل دوم این است که مفروضات ما در مورد شیوههای مدیریتِ خوب، قدیمی شده است. از دهه ۱۹۸۰، شیوههای مدیریتی مانند تویوتا بر کارایی و کیفیت تمرکز کردهاند و فعالیتهای شگفتانگیزی برای بالا بردن کیفیت و سودآوری تولید جهانی انجام داده اند؛ اما در یک محیط تجاری که تقریباً از هر نظر غیرقابل پیشبینی است، ارتقای کارآیی و کیفیت دیگر بهترین استراتژی نیست.
آنچه ما نیاز داریم حرکت از رقابت عملیاتی به سمت رقابت خلاق و افزایش ظرفیت سازمانها و جامعه برای ایجاد، پذیرش و اجرای موفق ایدههای جدید است.
چگونه می توان رقابت خلاقانه را تقویت کرد، به ویژه در اکوسیستمها و سازمانهای بزرگ؟
همه شیوههای مدیریتی باید بهروز شوند:
- ساختار سازمانها
- نحوه استقرار سرمایه
- نحوه تعامل و همکاری با شبکههای گستردهتر
- ابزارها و فناوریهایی که مورد استفاده قرار میگیرند
- بازار هدف
- افرادی که استخدام میشوند
- چگونگی رهبری
از بین همه این موارد، نحوه رهبری و ایجاد فرهنگ سازمانی، نقطه مهمی برای شروع است.
هنگامی که هدف ما کارآیی است، فعالیتهای سازمان، پیرامون تضمین استاندارد، رسیدن به سطوح بالای هماهنگی و ارزیابی دقیق ریسک متمرکز است. اما وقتی که هدف، خلاقیت است، روند فعالیت کاملاً متفاوت خواهد بود. فضای کاری باید خلاقانهتر باشد و روی پرورش تواناییها و استعدادهای منابع انسانی و افزایش سرعت یادگیری تمرکز شود.
پرورش یک سازمان رقابتی خلاق، بیش از هر چیز به کنجکاوی نیاز دارد. پرسیدن سوالهای مناسب، مهمتر (و دشوارتر) از داشتن پاسخهای مناسب است.
در سازمانهای رقابتی خلاق، سه نقش مهم به عهده رهبران است که در مقاطع مختلف و در قسمتهای متفاوت چرخه نوآوری باید برعهده بگیرند.
۱. نقش کاشف
۲. نقش باغبان
۳. نقش بازیکن-مربی
۱. اولین نقش، نقش کاشف است.
رهبران در این موضع، تصمیمگیری میکنند، پیشرو هستند و در واقع نقش رهبری از جهت جلو را به عهده دارند. سازمانهایی که تحت این سیستم اداره میشوند، سازمانهایی هستند که کارآمدی در آنها اولویت دارد. رهبر این سازمانها با طرح سوالات هدفمند و راهبردی مسیر را روشن میکند نه با صدور دستورالعملها!
این رویکرد، سازمان را به جستجوی اکتشافی وامیدارد که در صورت موفقیت، ارزش زیادی دارد.
در این حالت، رهبر به تیم خود، قدرتِ متفاوت فکر کردن میدهد. او به آنها اجازه میدهد ایدههایی را مطرح کنند که سنتشکن باشند تا بهتر جستجو کنند و راهحلهای انسانمحور ارائه دهند. حتی گاهی ممکن است مفروضات مربوط به مقررات را به چالش بکشند که نتیجه آن، خلق سیستم حرفهای، راحت تر و سازگارتر با تغییرات آینده است.
۲. دومین نقش، نقش باغبان است .
در این حالت، رهبر تیم، شرایطی را ایجاد میکند که خلاقیت در آن پرورش مییابد. این نوع رهبری نیاز به سرمایهگذاری پیشبینی شده و دقیق دارد. باغبان با پرورش قابلیت های جدید، ارائه فضاها و ابزارهایی که خلاقیت و همکاری را تشویق میکند و محافظت از شاخه های نوآورانه، پتانسیل خلاقیت سازمان را آزاد میکند.
۳. آخرین و چالش برانگیزترین نقش، نقش بازیکن-مربی است.
این نوع رهبری نیاز به اعتماد به نفس زیادی دارد. رهبران باید بدون تسلط بر نوآوری دست به کار شوند. وظیفه مربی-بازیکن این است که موانعی را پیش بینی کند که تیم انتظار آن را ندارد و آزمایشهای مورد نیاز برای زنده کردن ایدهها را هدایت و رهبری کند.
در حالی که باغبان میتواند زمینه را از قبل آماده کند، بازیکن-مربی باید “در زمین” در حال کار با تیمها، همزمان به توسعه ایدههای خود بپردازد و برای انجام این کار باید بسیار عمیق در تعامل با ایدهها و دانش سازمان باشد.
در واقع بازیکن-مربی، بینش و چشم اندازهایی در مورد تجارت و نحوه طراحی آن به اعضای تیم ارائه میدهد. در اتاق پروژه با اعضای تیم است اما میداند چه زمانی باید عقبنشینی کند و به تیم اجازه دهد کار خود را انجام دهند.
رهبری برای خلاقیت، یکی از شیوه های جدید و مورد نیاز برای سازمانهای خلاق است و روشی است که بقیه روشها به آن وابسته هستند. مطمئناً هیچ چیز نمیتواند به اندازه رهبریِ نادرست، موتور نوآوری یک سازمان را خاموش کند.